Heart..Stricken

تنها یی من

به شا نه هایم زدی

 

تا"تنهایی ام"را

 

تکانده باشی...

 

به چه دل خوش کردی!!؟؟

 

تکان دادن"برف"

 

از شانه های"آدم برفی"..!!

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:تنها یی من,ساعت 22:30 توسط Heart"Stricken"M"L" |


گرگ شد....

از چوپان پیری که دیگر

 

توان چوپانی نداشت پرسیدند:

 

چه خبر؟

 

با لحن تلخی گفت:

 

گرگ شد.....

 

بره ای که نوازشش میکردم..

 

 

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:22 توسط Heart"Stricken"M"L" |


birthday

today

 

is my

 

birthday

 

but

 

 

i am

 

so alone

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:happy birthday,ساعت 13:53 توسط Heart"Stricken"M"L" |


به یاد همه ی مادرا...

آدم تاوقتی کوچیکه،

 

دوست داره برای"مادرش"هدیه بخره،

 

اما پول نداره!

 

وقتی بزرگ میشه،

 

پول داره اما وقت نداره!

 

وقتی پیر میشه،

 

پول داره وقت هم داره

 

اما"مادر"نداره!!!

 

"مادر"تنها کسی است که

 

میتونی تمام فریادهایت را

 

بر سرش بکشی

 

واطمینان داشته باشی که

 

هرگز ازت انتقام نمیگیره...

 

به سلامتیه همه ی مادرا....

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:به سلامتیه همه ی مادرا,,,,ساعت 22:16 توسط Heart"Stricken"M"L" |


داستان دختر و پیرمرد...

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛

روی نیمکتی چوبی؛

روبه روی یک آب نمای سنگی .

پیرمرد از دختر پرسید :

- غمگینی؟

- نه .

- مطمئنی ؟

- نه .

- چرا گریه می کنی ؟

- دوستام منو دوست ندارن .

- چرا ؟

- چون قشنگ نیستم .

- قبلا اینو به تو گفتن ؟

- نه .

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .

- راست می گی ؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید

و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد

؛ کیفش را باز کرد؛

"عصای سفیدش" را بیرون آورد و رفت.......


+ نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:داستانی غم انگیز,ساعت 22:32 توسط Heart"Stricken"M"L" |


داستان دفترچه ی مشق

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد
 
سارا...
 
دخترک خودش را جمع و جور کرد،
 
سرش را پایین انداخت
 
و خودش را تا جلوی میز معلم کشید
 
و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد،
 
به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
 
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس
 
و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه
 
می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...
 
بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه...
 
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
 
 اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم
 
که دیگه از گلوش خون نیاد...
 
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم
 
که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... 

اونوقت قول داده اگه پولی موند
 
برای من هم یه دفتر بخره که من
 
دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... 

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم... 
.
.
.
 
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :
 
بشین سارا... 

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
+ نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:داستان غم انگیز,ساعت 22:14 توسط Heart"Stricken"M"L" |


دروغ!!

گاهی وقتها دلم برای

 

"چوپان دروغگو"

 

میسوزد:

 

بیچاره دوبار بیشتر دروغ نگفت،

 

انگشت نما شد.....

 

ولی من و امثال من هنوز

 

"صادق ترینیم!!"

+ نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:دروغ,ساعت 21:11 توسط Heart"Stricken"M"L" |


خداحافظ...

 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

 

خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

 

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم

 

در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

 

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

 

و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

 

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

 

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

 

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی

 

خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

 

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

 

"خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!"

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:خداحافظ,ساعت 21:44 توسط Heart"Stricken"M"L" |


خیاااااااانت

هر گاه از شدت تنهایی،

هوس اعتماد دوباره

به سرم میزند...

خنجر خیانتی را که

در پشتم فرورفته

در میاورم...

میبوسمش....

صیقلی عاشقانه...

اندکی نمک به رویش...

نوازشش کرده...

دوباره سرجایش میگذارم...

ازقول من به آن لعنتی بگویید:

"خیالش تخت"

"من دیوانه هنوز

به خنجرش هم وفادارم"

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:خیانت,ساعت 20:17 توسط Heart"Stricken"M"L" |