تنها یی من
به شا نه هایم زدی
تا"تنهایی ام"را
تکانده باشی...
به چه دل خوش کردی!!؟؟
تکان دادن"برف"
از شانه های"آدم برفی"..!!
به شا نه هایم زدی
تا"تنهایی ام"را
تکانده باشی...
به چه دل خوش کردی!!؟؟
تکان دادن"برف"
از شانه های"آدم برفی"..!!
از چوپان پیری که دیگر
توان چوپانی نداشت پرسیدند:
چه خبر؟
با لحن تلخی گفت:
گرگ شد.....
بره ای که نوازشش میکردم..
آدم تاوقتی کوچیکه،
دوست داره برای"مادرش"هدیه بخره،
اما پول نداره!
وقتی بزرگ میشه،
پول داره اما وقت نداره!
وقتی پیر میشه،
پول داره وقت هم داره
اما"مادر"نداره!!!
"مادر"تنها کسی است که
میتونی تمام فریادهایت را
بر سرش بکشی
واطمینان داشته باشی که
هرگز ازت انتقام نمیگیره...
به سلامتیه همه ی مادرا....
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛
روی نیمکتی چوبی؛
روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید
و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد
؛ کیفش را باز کرد؛
"عصای سفیدش" را بیرون آورد و رفت.......
گاهی وقتها دلم برای
"چوپان دروغگو"
میسوزد:
بیچاره دوبار بیشتر دروغ نگفت،
انگشت نما شد.....
ولی من و امثال من هنوز
"صادق ترینیم!!"
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
"خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!"
هر گاه از شدت تنهایی،
هوس اعتماد دوباره
به سرم میزند...
خنجر خیانتی را که
در پشتم فرورفته
در میاورم...
میبوسمش....
صیقلی عاشقانه...
اندکی نمک به رویش...
نوازشش کرده...
دوباره سرجایش میگذارم...
ازقول من به آن لعنتی بگویید:
"خیالش تخت"
"من دیوانه هنوز
به خنجرش هم وفادارم"