Heart..Stricken

هیچ کس مثل سابق نیست.

قطار. . . . !!

 

راهت  را ادامه  بده  و برو. .

 

ن  کوه توان ریزش دارد، و ن ریزعلی پیراهن اضافه. . !

 

هیچکس مثل سابق نیست. . . . !!

+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:33 توسط Heart"Stricken"M"L" |


ساقی...

ساقی . . . .

 

بی خیال من!!

 

سهم مرا هم بریز برای زمین، . .

 

بگذار جاده ها مست کنند،

 

شاید مسافرم را برایم پس آورند. . .

+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:28 توسط Heart"Stricken"M"L" |


...

از تصادف جان سالم ب سر برده بود..

 

میگفت زندگی خودرا مدیون ماشین مدل بالایش است..

 

و....

 

خداوند همچنان لبخند میزد..!!

+ نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت 22:1 توسط Heart"Stricken"M"L" |


برو..

برو...

 

باور کن "تنهایی"

 

برای دونفر جا ندارد..

+ نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت 22:7 توسط Heart"Stricken"M"L" |


رد شو...

سرسری رد شو

 

و...

 

زندگی کن!

 

دقت،

 

دق،ات میدهد..!

+ نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت 16:27 توسط Heart"Stricken"M"L" |


بازی..!!؟؟

 در آخر گفت:

 

"بازی"برد و باخت دارد!

 

زبانم بندآمدکه به اوبگویم:

 

بی انصاف کدام بازی!؟؟

 

من باتو "زندگی" کردم..!

+ نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:بازی,,!!؟؟,ساعت 16:12 توسط Heart"Stricken"M"L" |


من ب اضافه ی تو=...

کجای زندگی را باتو مشترک بودم؟؟؟

 

که حالا تلفن خوش خیالت....

 

تورا مشترک مورد نظر من میخواند.....!!

 

مورد نظر شاید....

 

ولی مشترک...!!

 

هه....

 

گفتم که خوش خیال است ..

 

من به اضافه ی تو = محال

+ نوشته شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,ساعت 21:24 توسط Heart"Stricken"M"L" |


خدای من..

خدای من..

 

نه آنقدر پاکم که کمکم کنی

 

ونه آنقدر بدم که رهایم کنی

 

میان این دو گمم..!!

 

هم خود را و هم تورا آزار میدهم...

 

هرچقدر تلاش کردم نتوانستم...

 

نتوانستم آنی باشم که تو خواستی

 

وهرگز دوست ندارم...

 

دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی

 

آنقدر بی تو تنها هستم

 

که بی تو یعنی هیچ یعنی پوچ...

 

خدایا هیچ وقت رهایم نکن...!

 

+ نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:خدای من,,,ساعت 14:47 توسط Heart"Stricken"M"L" |


تنهایی

"نجار" ها  هم کورند!!!!!

 

هنوز هم تخت دو نفره میسازند..!

 

نمی بینند همه تنهاییم..

 

حتی آنهایی که دونفره می خوابند!!!

 

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:47 توسط Heart"Stricken"M"L" |


بفهم..

بفهم لعنتی...

 

دارد ناز تورا میکشد

 

کسی که ازغرور

 

"خورشید" هم به گردپایش نمی رسد!!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:13 توسط Heart"Stricken"M"L" |


یادت عادت است...

 

ترک خواهم کرد همانند سیگارم..

 

که سالهاست"نخ آخر"را روشن میکنم

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:22 توسط Heart"Stricken"M"L" |


بغض هایم..

شبها زیر دوش آب سرد

 

رها میکنم بغض زخم هایم را

 

در حالی که همه میگویند:

 

"خوش به حالش...

 

چه زودفراموش کرد.."

 

+ نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:3 توسط Heart"Stricken"M"L" |


بگذار برود..

پرنده ای که رفت بگذار برود...

 

هوای سرد بهانه است...

 

هوای دیگری به سر دارد...!!

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:56 توسط Heart"Stricken"M"L" |


روز مرد...

شاید رفیقام پدر نباشند..!!

 

ولی "مرد" که هستند!!

 

روز "مرد" رو به همه ی

 

رفقام تبریک میگم

 

+ نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1392برچسب:روز مرد,ساعت 11:43 توسط Heart"Stricken"M"L" |


تنها یی من

به شا نه هایم زدی

 

تا"تنهایی ام"را

 

تکانده باشی...

 

به چه دل خوش کردی!!؟؟

 

تکان دادن"برف"

 

از شانه های"آدم برفی"..!!

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:تنها یی من,ساعت 22:30 توسط Heart"Stricken"M"L" |


گرگ شد....

از چوپان پیری که دیگر

 

توان چوپانی نداشت پرسیدند:

 

چه خبر؟

 

با لحن تلخی گفت:

 

گرگ شد.....

 

بره ای که نوازشش میکردم..

 

 

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:22 توسط Heart"Stricken"M"L" |


birthday

today

 

is my

 

birthday

 

but

 

 

i am

 

so alone

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:happy birthday,ساعت 13:53 توسط Heart"Stricken"M"L" |


به یاد همه ی مادرا...

آدم تاوقتی کوچیکه،

 

دوست داره برای"مادرش"هدیه بخره،

 

اما پول نداره!

 

وقتی بزرگ میشه،

 

پول داره اما وقت نداره!

 

وقتی پیر میشه،

 

پول داره وقت هم داره

 

اما"مادر"نداره!!!

 

"مادر"تنها کسی است که

 

میتونی تمام فریادهایت را

 

بر سرش بکشی

 

واطمینان داشته باشی که

 

هرگز ازت انتقام نمیگیره...

 

به سلامتیه همه ی مادرا....

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:به سلامتیه همه ی مادرا,,,,ساعت 22:16 توسط Heart"Stricken"M"L" |


داستان دختر و پیرمرد...

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛

روی نیمکتی چوبی؛

روبه روی یک آب نمای سنگی .

پیرمرد از دختر پرسید :

- غمگینی؟

- نه .

- مطمئنی ؟

- نه .

- چرا گریه می کنی ؟

- دوستام منو دوست ندارن .

- چرا ؟

- چون قشنگ نیستم .

- قبلا اینو به تو گفتن ؟

- نه .

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .

- راست می گی ؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید

و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد

؛ کیفش را باز کرد؛

"عصای سفیدش" را بیرون آورد و رفت.......


+ نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:داستانی غم انگیز,ساعت 22:32 توسط Heart"Stricken"M"L" |


داستان دفترچه ی مشق

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد
 
سارا...
 
دخترک خودش را جمع و جور کرد،
 
سرش را پایین انداخت
 
و خودش را تا جلوی میز معلم کشید
 
و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد،
 
به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
 
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس
 
و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه
 
می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...
 
بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه...
 
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
 
 اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم
 
که دیگه از گلوش خون نیاد...
 
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم
 
که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... 

اونوقت قول داده اگه پولی موند
 
برای من هم یه دفتر بخره که من
 
دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... 

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم... 
.
.
.
 
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :
 
بشین سارا... 

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
+ نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:داستان غم انگیز,ساعت 22:14 توسط Heart"Stricken"M"L" |